آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

حس جاودانه زندگی

روز های قشنگ نوزدهمین ماه عسلکم

اینجا پسرم حاضر شده که با مامانیش بره دردر ......قربون جیگرم برم که عاشق دوچرخه سواریه و بعضی موقع ها بلند بلند میگه چرخ چرخ و می خنده اینجا هم که گلپسرم داره تلویزیون نگاه می کنه ........قربونش ...
11 مهر 1394

روزهای قشنگ هفدهمین ماه عسلکم

اینجا هم سه تاییمون با هم رفتیم ددر دودور که کلی هم بهمون خوش گذشت ......جیگرم اینجا داره با باباش بدو بدو میکنه و از باباییش جلو هم زد اینم عشقولانه ی پدر و پسر توی یه جای خیلی با حال اینم حرکت عاشقانه ی مادر و پسر دوباره توی یه جای باحال ...
11 مهر 1394

روزهای ناب شانزدهمین ماه ناز نازی مامان

اینم نازنینم در حال نگاه کردن به تلویزیون با لباس کشتی گیری نازش که همیشه با بابایی بااون کشتی می گیره اینم آرش ماستیه ............اینم آرش کوپولوی ناز شیطونم که داره ماست میخوره و تموم صورتشو ماستی کردهاینم ژست گرفتن نازنینم با عینک مامانیش ............... قربون خنده های خوردنیت برم جیگرم ...
11 مهر 1394

روزهای زیبای پانزدهمین ماه عسلکم

تولد تولد تولدش مبارک توی این ماه تولد بابایی بود و یه عالمه بهمون خوش گذشت ...........بابایی جون دوست داریم ,یه عالمه تولدتو بهت تبریک میگیم و کلی بوس بوس میکنیمت اینجا هم پسر خوشتیپم  شده مدل لباس.............. اینجا قند عسل داره لباساشو برای عروسی دایی عادل جونش که آخر ماه بعد هست پرو میکنه ..............قربون خوشتیپم برم ...
11 مهر 1394

اینم روزهای قشنگ چهاردهمین ماه پسر نازم

توی این روزها پسر قشنگم خیلی خوشگل شده بود ..........قربونش برم  اینم پسر سوار بر چهار چرخ من ................. این روزا اونقدر نازو شیطون بلا شده که من دیگه حتی وقت عکس گرفتن ازشو ندارم   ...
11 مهر 1394

روز های قشنگ دهمین ماه نازنینم

اینم روز های دهمین ماه زندگی عسلکمه ............قربونش برم هرروز  داریم از قبل بهت وابسته تر میشیم عشقم   اینم عکسای  ناز پسرمه از مسافرتمون به بیرجند ........که البته من و آرش تنهایی رفتیم پیش پدر جون و مادر جون و بابایی رفت یه مسافرت کاری ................که اینجا من وآرشم و دایی عادل و زندایی و خاله حانیه  اومدیم پارک و بهمون کلی خوش گذشت اینجا آقا آرش که عاشق آبه کلی آب بازی کرد و یه عالمه خندید  ........ قربونش بریم اینجا هم نانینم سوار ماشین برقیا شد و کلی حالشو برد و از باباییش یاد گرفته بود چجوری رانندگی کنه و هی فرمون می چر خوند اینجام بعد از مسافرت بیرجن...
3 شهريور 1394