بزرگترین هدیه خدا به ما سلامتی پسرنازمان

پسرکم کمی که بزرگتر که بشوی درک میکنی که برای یک پدر و مادر هیچ نعمتی فراتر از سلامتی و عاقبت به خیری فرزندانشان وجود ندارد .....و هروز و هر ثانیه پروردگارم را شاکر هستم و خواهم بود که تو نازنینم سالم و سلامت هستی و خدای مهربان تو را در آغوش کشید و  تن و جانت را از چنگال مریضی ها نجات داد و دگر بار تمام روح و جانم را سرشار از امید و شادی و عشق کرد و با برگرداندن تو به آغوشم باعث شد دوباره غرق در ستایشش شوم و ایمانی دوباره به رحمت و یگانگی اش پیدا کنم و ازاعماق وجودم بوی خدا را استشمام کنم در زندگی ام و نام او را سردفتر و سر آغاز همه چیزم و همه کارم قرار دهم ......در آن روز های سخت خودم و زندگی ام را بر لبه پرتگاهی می دیدم و در انتظار دست پر قدرتش بودم که ازپشت  نگهم دارد اما در یافتم او می خواهد به من پرواذ را بیاموزد .......از آنروز بود که تصمیم گرفتم از اعماق وجودم به او توکل کنم و اسمش را با گرد همیشگی عشق بر روی قلبم حک کردم .............

باری ,بعد از تمام این ماجراها در آخرین روز های سه ماهگیت  من وبابایی تصمیم گرفتیم به پاس سلامتی تو گوسفندی را قربانی کنیم و اون را بین فقرا تقسیم کنیم و با کمک خدای مهربون تونستیم این کار را انجام بدهیم و همانروز بود که با هم عهد بستیم برای تربیت و نگهداری تو  ,هدیه ی خدایی به بهترین صورت هر کاری که لازم است انجام دهیم.........