آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

حس جاودانه زندگی

پایان سفر قشنگمون

امروز سه شنبه مورخ 20/3/93 ما دوباره با جاده همسفر شدیم و به سمت خونمون حرکت کردیم مشهد با جود مامان بزرگ و بابابزرگ خیلی خوش گذشت و مهلا و مهنا ومحمد (پسر و دختر عمه هات )شما خیلی بازی می کردند و شما اصلا احساس غریبی نمی کردی . ما قرار بود دوشنبه راه بیافتیم اما محمد از دیوار افتاد و پاش شکست و ما مجبور شدیم سه شنبه راه بیافتیم , تو باز هم بهونه گیری می کردی و توی جاده ما پن بار توقف کردیم و شما را بیرون بردیم تا سرحال بشی ولی انگار دوری و دلتنگی را درک میکنی عزیزدل مامان . این دو روز که مشهد بودیم به خاطر آب و هوا و آلودگیش شما خیلی بالا میاوردی و حسابی سرفه می کردی اما با برگشتنمون به سوی خونه حالت تا حدودی بهبود پیدا کرد تو عسلک...
26 مرداد 1394

مسافرت سه نفریه قشنگمون

شنبه 17/3/93  که شما 5ماه و نه روزت بود باز سه نفری انداختیم توی جاده . میخوایم سه تایی بریم مشهد . آخه مامان بزرگ و بابا بزرگ (مامان و بابای بابایی) هم مشهد هستن خونه عمه فاطمت.  ساعت نزدیک 10 بود که از بهشهر راه افتادیم توی جاده هوا خیلی گرم بود و ماشینمون 100 کیلومتری بجنورد جوش آورد و حالمون حسابی گرفته شد ,چرا که باید با وجود گرمای هوا منتظر می موندیم تا ماشین دوباره آماده حرکت بشه . خلاصه راه خیلی طولانی گذشت اما سرانجام ساعت 9 به مشهد رسیدیم . مشهد خیلی بزرگه اما پر از دود و شلوغ ,من و بابایی چند بار مشهد اومده بودیم و کم و بیش جاهای مختلف را می شناختیم .   ...
26 مرداد 1394

سفر یک روزمون توی پنج ماهگی عسلکم

امروز دوشنبه مورخ 5/3/93 است و ما به خاطر کار بابایی عازم محمود آباد شدیم .... اون منطقه ای که ما رفتیم خیلی قشنگ بود و نزدیک به دریا بود .............بابایی باید یک ساعت ر کلا حضور پیدا می کرد و بقیه روز پیش ما بود ........ بعد از کلی دور زدن و پیاده روی و دوچرخه سواری و............  رفتیم کنار دریا ولی چون هوا گرم بود و خورشید خیلی مستقیم می تابید و تو هم که از گرما خیلی بدت میومد و یه جورایی متنفر بودی یکمی بهونه گیری می کردی  اما در کل خیلی خوش گذشت و بی نهایت از زندگی سه نفرمون و در کنار هم بودنمون لذت می بردیم و عشق و علاقه ام به تو نازنینم هرروز بیشتر از قبل می شد "دوستت دارم تمام زندگی ام "   &n...
26 مرداد 1394

روزهای قشنگ پنجمین ماه زندگی نازنینم

پسر نازم ماشالله ماشالله هرروز خوشکل تر و آقاتر از دیروز میشه و هرروز بزرگتر میشه و اول این ماه دادن قطره ی آهن را بهش شروع کردم که البته دفعه های اول یکم بد اخلاقی کرد و بالا آورد نازنینم توی این ماه وزن عزیزدلم حدود 8.700 گرم و قدش حدود 68 سانتی متر است ....قربون پر قوی ام برم ...
26 مرداد 1394

پیک نیک سه نفرمون تو چهار ماهگی پسرم

دوباره حاضر شدیم با تو نفسم بریم جنگل این طور که به نظر میومد تو خیلی جنگل را دوست داری چون هر وقت جنگل می رفتیم با دقت زیاد به دور و برت نگاه می کردی و خیلی می خندیدی و تا چند روز بعد خیلی سر حال بودی براد همین ما برای پیکنیک بیشتر رفتن به جنگل را ترجیح می دادیم و البته تو عاشق دریا هم بودی و از رفتن به اونجا هم لذت می بردی . خلاصه اینبار که  به جنگل رفتیم هم به تو و هم به ما خیلی خوش گذشت بعد از گشت  و گذار در جنگل و استراحت کردن و عکس گرفتن و کلی توپ بازی و بدمینتون بازیکردن دوباره به سمت خونه حرکت کردیم و باز هم من خدا را شکر کردم که زندگی سه نفریمان به خوبی و خوشی در جریان است و شادی بی اندازه لحظه لحظه ی آن را فرا گرفته اس...
26 مرداد 1394

چهارمین ماه زندگی نفسم

           پسر نازم توی این روزا با دقت زیاد به دور و برت نگاه می کردی و با عروسکات خیلی سرگرم بودی و دوستشون داشتی نازنینم اینم خنده های شیرین نفسم .....اینجا لب دریا بود اما چون هوا خیلی سردبود مجبور بودیم تو ماشین باشیم پسر نازم توی چهار ماهگی وزنش حدود 8.100 گرم و قدش حدود 66.5 سانتی متر بود ...
26 مرداد 1394

بزرگترین هدیه خدا به ما سلامتی پسرنازمان

پسرکم کمی که بزرگتر که بشوی درک میکنی که برای یک پدر و مادر هیچ نعمتی فراتر از سلامتی و عاقبت به خیری فرزندانشان وجود ندارد .....و هروز و هر ثانیه پروردگارم را شاکر هستم و خواهم بود که تو نازنینم سالم و سلامت هستی و خدای مهربان تو را در آغوش کشید و  تن و جانت را از چنگال مریضی ها نجات داد و دگر بار تمام روح و جانم را سرشار از امید و شادی و عشق کرد و با برگرداندن تو به آغوشم باعث شد دوباره غرق در ستایشش شوم و ایمانی دوباره به رحمت و یگانگی اش پیدا کنم و ازاعماق وجودم بوی خدا را استشمام کنم در زندگی ام و نام او را سردفتر و سر آغاز همه چیزم و همه کارم قرار دهم ......در آن روز های سخت خودم و زندگی ام را بر لبه پرتگاهی می دیدم و در انتظار دس...
26 مرداد 1394

سومین ماه زندگی پسر قند عسلم

عزیزکم رشدت خیلی خوب هست و دکترت (دکتر کرمی)ازت خیلی راضیه و تو هم عاشق دکترتی....... اینجا پسرک نازنینم داری توی خواب داری  با خداجون و فرشته ها بازی می کنی و لبخند می زنی  این روزا خیلی شیرین وبانمک شده بودی و کمتر از قبل می خوابیدی و با دقت به دور و برت نگاه می کنی و با من و بابایی بازی می کنی ..............وزنت در این ماه حدود 6.900 گرم و قدت 64 سانتی متر است ...
26 مرداد 1394

تلنگر

خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ... زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم . تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی . کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت . من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من .... خوب ِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها . . . زندگی ست دیگر ... همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ، همه سازهایش کوک نیست ، باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ، حتی با ناکوک ترین ناکوکش، اصلا رنگ و رقص و ساز و ...
25 مرداد 1394