یه عالمه مهمون ناخونده
امروز یه عالمه مهمون برامون اومد .......مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه فاطمه با نی نی هاشون اومدن خونمون ,تو خیلی خوشحال بودی چون عاشق دختر عمه هات و پسر عمت یعنی محمد و مهلا و مهنا بودی و از گذروندن وقتت در کنار اونا خیلی لذت می بدی و اینروزایی که اونا اینجا بودن از بس شیطون بازی و فضولی می کردی وقت خوابت خیلی کم شده بود و اغلب اوقات خواب آلود و خسته بودی ولی در عین حال از بازیگوشی هات چیزی کم نمی شد و خیلی اون چند روز بهت خوش گذشت نازنینم ............و من و بابایی هم ازشادی بی اندازت خیلی خوشحال بودیم و یه عالمه با عمه و مامان بزرگ رفتیم دور زدیم و بهمون خوش گذشت و بعد از چند روز دوباره اونا رفتن و ما تنها شدیم و تو چون که همبازیاتو از دست داده بودی خیلی ناراحت بودی و بیتابی می کردی اما اون روزها هم گذشت و دوباره زندگیمون روال عادیشو پیدا کرد......... دوست دارم عسلم
اینم عکست توی جنگل با مهلا ومهنا جون دختر عمه های نازت که تو خیلی دوستشون داری.......
اینم پسر فسقلیم که پیش درخت جون عکسای خیلی خوشگل میگیره.....
قربون پسر ناز و خوشگلم برم که اینقدر خوشتیپ و ناز و جیگره..............من که عاشق عاشقت شدم عزیز دلم