یه سورپرایز خیلی باحال
امروز 25مرداد 93 است و من و بابایی متوجه یه اتفاق مهم زندگیمون افتادیم .........اونروز بود که فهمیدم زمان بدون توجه به ما و خیلی سریع در حال گذشتنه و باید قدر لحظه های در کنار هم بودنمون رو بدونیم .....................عزیز دلم امروز اولین دندون تو که دندون پیشین سمت راست تو از پایین بود در اومده و ما اینقدر ذوق زده بودیم که نمی دونستیم باید چیکار کنیم خداراشکر مامان بزرگت پیشمون بودن وبساط شادی و آش دندونی برای تو جیگرم به راه افتاد ........خیلی سریع به مادر جون و پدر جون خبر دادم اونا هم خیلی ذوق زده و خوشحال شدن و باورشون نمی شد که تو اینقدر زود بزرگ و آقا شدی و اونا هم بهمون خیلی تبریک گفتن و این تبریک گفتن ها ادامه داشت و من دور از همه این چیزا شادی عجیب تمام وجودم را فرا گرفته بود ..........به زندگی پر فراز و نشیبم فکر می کردم .............به زمانیکه خدا تو را به من هدیه داده بود و برای اولین بار دیدمت اما از در آغوش کشیدنت محروم بودم .......و همین طور تمام رخدادها از جلوی چشمانم در حال عبور بود تا اینکه به زمان حال رسیدم و قدرت و رحمت پروردگارم مرا متحیر ساخته بود و دگر بار دست نیاز به سوی او دراز کردم و به سپاس و ستایش او پرداختم و از او خواستم هرگز مرا به حال خود رها نکند و همیشه تو عزیز دلم را در آغوش رحمت خود نگه دارد و بی گناهی کودکانه ات را بهانه ای قرار دهد برای دوری بدی ها و مشکلات و بیماری ها از تو ...................... دوستت دارم تمام زندگی ام و امیدوارم بتوانم مادر خوبی برایت باشم و به عنوان فردی مفید برای جامعه پرورشت دهم و از تمام مشکلات و سختی ها دوربمانی ...........................
اینم آش دندونی های پسرم ............. دست مامان بزرگ درد نکنه
اینم کیک جشن دندونی پسر کوچولوی ناز نازمه...................قربونش برم با اون دندون جیگرش