پایان نه ماه انتظار
ششمین ساعت از هشتمین روز دهمین ماه سال 1392در حال سپری شدن بود و گیسوان طلایی خورشید بر سرتاسر این جهان خاکی افکنده شده بود . ساعت ثانیه ها را به اسارت گرفته بود و خیال نداشت رهایشان کند تا به راهشان ادامه بدهند و من در بند ثانیه ها گیر افتاده بودم . از انتظار و استرس پایان ناپذیرم با حضور مادر جون مهربان و بابایی خوبت بسیار کاسته شد .
ساعت 8/5 صبح بود که باران رحمت الهی بر سر ما نازل شد و خداوند حس جاودانه زندگی را به ما عطا کرد و معنای تازه ای به زندگی ما داد و اونروز بود که صاحب یک فرشته کوچولو شدیم که وزنش سه کیلو و صد گرم بود و همین فرشته کوچولوی ناز بود که تمام زندگیمان شد
اینم اولین عکس پسر عزیزم هست که در تاریخ 2/6/92 در سن 19 هفتگی انجام شده است که اگر دقت کنی انگشت شصت خودت را داخل دهانت داری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی