آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

حس جاودانه زندگی

جدایی هفت روزه پایانی برای انتظار شیرین نه ماهه

1394/5/13 1:30
65 بازدید
اشتراک گذاری

منتظر وصال و رسیدن به تو بودم که فهمیدم ا ز بوسیدن و در آغوش کشیدنت برای چند روز محرومم و باید در حسرت کنارت بودن راهی خانه مان شوم  ,

اما مگر میشد.....

چطور می توانستم تکه ای از وجودم را در بیمارستان رها کنم و خودم به خانه ای بروم که گوشه گوشه اش در انتظار حضور کودکی بود و در اتاقی پا بگذارم که تمام اسباب و اثاثیه اش را تنها و تنها به عشق حضور هدیه ای از جانب خدا چیده ام  ,همانجا بود که قصر رویا ها و آمال هایم را ویران دیدم و حاضر بودم در انتظارت در پشت در NICU ساعتها منتظر باشم اما چه میشد کرد هیچ وقت همه چیز به میل انسانها نیست و به ناچار به سمت خانه مان حرکت کردم  و کو له باری غم  تحفه ای شد برای ذره ذره خانه مان . ....

همه چیز بوی غم می داد و بی تابی انتظارت امان ماندن در خانه را از من گرفته بود همین بهانه ای بود تا به امید دیدارت حتی به انداره ثا نیه ای هر روز مسافت نکا تا ساری را بدون هیچ خستگی ای به همراه مادر جون و بابایی که تنها دلیل تحمل و دلگرمی من در اون لحظات سخت بودند بپیمایم  ....

آن روز های بد هم کم کم گذشتند و تنها خاطره شان در یادمان باقی ماند و فقط برگی بر دفتر خاطرات ما افزود و هنوز هم خداوند را بی نهایت شاکرم که خودش هرگز نور امید را در دلم خاموش نکرد و در واقع پشتوانه ی اصلی من او بود که قدرت تحمل و ایستادگی را در من ایجاد کرد تا بتوانم آن روز های سخت را هم پشت سر بگذارم ,.....اما هنوز هم دیدن بیمارستان شفا ساری و دکتر قلعه سری که دکتر معالجت بود فرصتی می شود برای یادآوری آن خاطرات و گاهی لبخند می سازد و گاهی اشک و گاهی مرا وا می دارد به شکر و ستایش خالق بیهمتایم .........

سرانجام پس از هفت روز انتظار که عاقبت عجله کودکانه تو عزیزکم و زودتر پا نهادن بر جهان هستی بود که باعث شد ریه های کوچکت طاقت تنفس این هوای غریبه را نداشته باشد و هم نفس دستگاهی شوی که مرا از لمس نفس هایت محروم کرده بود ,

خندونکنا گفته نماند در روز ترخیصت به مسیولیت خودمان توسط دکتر قلعه سری ختنه شدی  .خندونک

باری, با شادی ای بی اندازه راهی خانه مان که ذره ذره اش انتظارنفس های گرم تو موجود کوچک که نفست از نفس خدا سر چشمه گرفته بود  را داشتند .........

آنروز بود که در یافتم زندگی ام گرهی کور خورده است به روشنی و پاکی نگاهت , به صافی قلب بی آلایشت و روی قلبم با گرد غشق حک کردم "بی تو هرگز" بوسبوسمحبتمحبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)