آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

حس جاودانه زندگی

سفر یک روزمون توی پنج ماهگی عسلکم

امروز دوشنبه مورخ 5/3/93 است و ما به خاطر کار بابایی عازم محمود آباد شدیم .... اون منطقه ای که ما رفتیم خیلی قشنگ بود و نزدیک به دریا بود .............بابایی باید یک ساعت ر کلا حضور پیدا می کرد و بقیه روز پیش ما بود ........ بعد از کلی دور زدن و پیاده روی و دوچرخه سواری و............  رفتیم کنار دریا ولی چون هوا گرم بود و خورشید خیلی مستقیم می تابید و تو هم که از گرما خیلی بدت میومد و یه جورایی متنفر بودی یکمی بهونه گیری می کردی  اما در کل خیلی خوش گذشت و بی نهایت از زندگی سه نفرمون و در کنار هم بودنمون لذت می بردیم و عشق و علاقه ام به تو نازنینم هرروز بیشتر از قبل می شد "دوستت دارم تمام زندگی ام "   &n...
26 مرداد 1394

روزهای قشنگ پنجمین ماه زندگی نازنینم

پسر نازم ماشالله ماشالله هرروز خوشکل تر و آقاتر از دیروز میشه و هرروز بزرگتر میشه و اول این ماه دادن قطره ی آهن را بهش شروع کردم که البته دفعه های اول یکم بد اخلاقی کرد و بالا آورد نازنینم توی این ماه وزن عزیزدلم حدود 8.700 گرم و قدش حدود 68 سانتی متر است ....قربون پر قوی ام برم ...
26 مرداد 1394

پیک نیک سه نفرمون تو چهار ماهگی پسرم

دوباره حاضر شدیم با تو نفسم بریم جنگل این طور که به نظر میومد تو خیلی جنگل را دوست داری چون هر وقت جنگل می رفتیم با دقت زیاد به دور و برت نگاه می کردی و خیلی می خندیدی و تا چند روز بعد خیلی سر حال بودی براد همین ما برای پیکنیک بیشتر رفتن به جنگل را ترجیح می دادیم و البته تو عاشق دریا هم بودی و از رفتن به اونجا هم لذت می بردی . خلاصه اینبار که  به جنگل رفتیم هم به تو و هم به ما خیلی خوش گذشت بعد از گشت  و گذار در جنگل و استراحت کردن و عکس گرفتن و کلی توپ بازی و بدمینتون بازیکردن دوباره به سمت خونه حرکت کردیم و باز هم من خدا را شکر کردم که زندگی سه نفریمان به خوبی و خوشی در جریان است و شادی بی اندازه لحظه لحظه ی آن را فرا گرفته اس...
26 مرداد 1394

چهارمین ماه زندگی نفسم

           پسر نازم توی این روزا با دقت زیاد به دور و برت نگاه می کردی و با عروسکات خیلی سرگرم بودی و دوستشون داشتی نازنینم اینم خنده های شیرین نفسم .....اینجا لب دریا بود اما چون هوا خیلی سردبود مجبور بودیم تو ماشین باشیم پسر نازم توی چهار ماهگی وزنش حدود 8.100 گرم و قدش حدود 66.5 سانتی متر بود ...
26 مرداد 1394

بزرگترین هدیه خدا به ما سلامتی پسرنازمان

پسرکم کمی که بزرگتر که بشوی درک میکنی که برای یک پدر و مادر هیچ نعمتی فراتر از سلامتی و عاقبت به خیری فرزندانشان وجود ندارد .....و هروز و هر ثانیه پروردگارم را شاکر هستم و خواهم بود که تو نازنینم سالم و سلامت هستی و خدای مهربان تو را در آغوش کشید و  تن و جانت را از چنگال مریضی ها نجات داد و دگر بار تمام روح و جانم را سرشار از امید و شادی و عشق کرد و با برگرداندن تو به آغوشم باعث شد دوباره غرق در ستایشش شوم و ایمانی دوباره به رحمت و یگانگی اش پیدا کنم و ازاعماق وجودم بوی خدا را استشمام کنم در زندگی ام و نام او را سردفتر و سر آغاز همه چیزم و همه کارم قرار دهم ......در آن روز های سخت خودم و زندگی ام را بر لبه پرتگاهی می دیدم و در انتظار دس...
26 مرداد 1394

سومین ماه زندگی پسر قند عسلم

عزیزکم رشدت خیلی خوب هست و دکترت (دکتر کرمی)ازت خیلی راضیه و تو هم عاشق دکترتی....... اینجا پسرک نازنینم داری توی خواب داری  با خداجون و فرشته ها بازی می کنی و لبخند می زنی  این روزا خیلی شیرین وبانمک شده بودی و کمتر از قبل می خوابیدی و با دقت به دور و برت نگاه می کنی و با من و بابایی بازی می کنی ..............وزنت در این ماه حدود 6.900 گرم و قدت 64 سانتی متر است ...
26 مرداد 1394

تلنگر

خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ... زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم . تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی . کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت . من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من .... خوب ِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها . . . زندگی ست دیگر ... همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ، همه سازهایش کوک نیست ، باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ، حتی با ناکوک ترین ناکوکش، اصلا رنگ و رقص و ساز و ...
25 مرداد 1394

آخرین روزهای دومین ماه زندگی نازنینم

اینم پسرک خوشکلم که مثل فرشته ها خوابیده و لباسای گرمشو تنش کردم که مبادا عسلم سرما بخوره توی این روزا موهای آرش کوچولو را تراشیدیم و فسقلی نازم کچل بودن خیلی بهش میومد و هنوز هم مثل روز های اول خوابالو هست و چشمای نازش خمارهست و وزنش حدودا 6 کیلو گرم و قدش 59 سانتی متر بود   ...
25 مرداد 1394

اولین مسافرت پسر کوچولوی نازم

روز ها و ماه ها بدون اراده من و به سرعت می گذشتند و دوران شیرین کودکی تو در حال سپری شدن بود و من بابایی هر روز بیشتر از دیروز به تو عزیز دلمان ,تمام زندگیمان وابسته می شدیم . به 85 امین صفحه از دفتر زندگی ات رسیده بودیم که عازم سفر شدیم ,شادی وصف ناشدنی تمام وجودم را فراگرفته بود ,......از طرفی خوشحال بودم که در حال طی کردن ثانیه ثانیه زندگی ام در کنار تو و بابایی بودم  از طرفی دیگر خوشحال بودم که داشتیم به شهری می رفتیم که من و بابایی و خانواده هایمان آنجا زندگی می کردیم اما به دلیل شغل بابایی مجبور شدیم محل زندگی مان را به نکا منتقل کنیم  و می توانستی اقوام و آشنایان من و بابایی که تمام این دو ماه وبیست و پنج روز در انتظارت بود...
25 مرداد 1394

پسر نازم در روز های آخر اولین ماه زندگی اش

اینم عکس پسر کوچولوی نازم تو آخرین روزای اولین ماه زندگی اش که شبیه فرشته کوچولوهای ناز خوابیده فرشته کوچولو تو همه این ماهیا خواب بود و یا در حال شیر خوردن بود و وزنش حدود 4.500 گرم و قدش حدود 54 سانتی متر بود ...
25 مرداد 1394