آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

حس جاودانه زندگی

اولین ملاقات آرش کوچولو و دنیای اطرافش

زندگی سه نفریمان بر وفق مراد در حال پیش رفتن بود و حضور سبز تو آن هم با هفت روز تاخیر بود که این شادی بی اندازه را برایمان به ارمغان آورده بود و لطف و رحمت بی نهایت الهی را شامل حال ما کرده بود ......, دفتر خاطرات زندگیمان ورق خورد و خورد تا رسیدم به ورق خوردن پانزدهمین برگ از زندگی با ارزش تو و همانروز بود که اولین گردش سه نفریمان صورت گرفت و شد از آن اتفاقات و روز های به یاد ماندنی ....... من و تو و بابایی به جنگل رفتیم و اولین دیدار تو با یکی از پدیده های عظمت خداوند منان صورت گرفت......... آنروز سرشار از شور و نشاط و شادی بود ولی گذشت ............. در آنروز پس از تحمل آنقدر دوری و سختی تنها یک آرزو داشتم و از ...
13 مرداد 1394

جدایی هفت روزه پایانی برای انتظار شیرین نه ماهه

منتظر وصال و رسیدن به تو بودم که فهمیدم ا ز بوسیدن و در آغوش کشیدنت برای چند روز محرومم و باید در حسرت کنارت بودن راهی خانه مان شوم  , اما مگر میشد..... چطور می توانستم تکه ای از وجودم را در بیمارستان رها کنم و خودم به خانه ای بروم که گوشه گوشه اش در انتظار حضور کودکی بود و در اتاقی پا بگذارم که تمام اسباب و اثاثیه اش را تنها و تنها به عشق حضور هدیه ای از جانب خدا چیده ام  ,همانجا بود که قصر رویا ها و آمال هایم را ویران دیدم و حاضر بودم در انتظارت در پشت در NICU ساعتها منتظر باشم اما چه میشد کرد هیچ وقت همه چیز به میل انسانها نیست و به ناچار به سمت خانه مان حرکت کردم  و کو له باری غم  تحفه ای شد برای ذره ذره خا...
13 مرداد 1394

پایان نه ماه انتظار

ششمین ساعت از هشتمین روز دهمین ماه سال 1392در حال سپری شدن بود و گیسوان طلایی خورشید بر سرتاسر این جهان خاکی افکنده شده بود . ساعت ثانیه ها را به اسارت گرفته بود و خیال نداشت رهایشان کند تا به راهشان ادامه بدهند و من در بند ثانیه ها گیر افتاده بودم . از انتظار و استرس پایان ناپذیرم با حضور مادر جون مهربان و بابایی خوبت بسیار کاسته شد .  ساعت 8/5 صبح بود که باران رحمت الهی بر سر ما نازل شد و خداوند حس جاودانه زندگی را به ما عطا کرد  و معنای تازه ای به زندگی ما داد و اونروز بود که صاحب یک فرشته کوچولو شدیم  که وزنش سه کیلو و صد گرم بود و همین فرشته کوچولوی ناز بود که تمام زندگیمان شد       ...
12 مرداد 1394

مقدمه

آرش عزیزم به دنیا پا نهاده ای......, درست مانند :                      کتابی باز ,ساده و نانوشته......., باید سرنوشت خود را رقم بزنی ......, خود و نه کس دیگر ........., چه کسی می تواند چنین کند ......؟ چگونه و چرا به دنیا آمده ای....... ؟ همچون یک بذر زاده شده ای , می توانی همان بذر باشی و بمیری ........ اما ......, می توانی گل باشی و بشکفی ....., می توانی ......              درخت باش...
12 مرداد 1394